مکتب ملاصدرا (10)


 





 

نفس و رستاخيز
 

حدوث جسماني نفس
 

در ميان فلاسفه درباره نفس انسان دو نظريه عمده، معروف بود: يكي نظريه افلاطوني روح و نفس كه وجود نفس را قديم و روحاني و مقدم بر آفرينش جسم مي دانست (تيمائوس).
دوم نظريه مشائين كه ابن سينا آنرا بخوبي تقرير كرده و آن حدوث غيرجسماني نفس همراه حدوث و آفرينش جسماني بدن است. ملاصدرا در اين مسئله نظريه اي جديد ابداع كرد. وي اثبات نمود كه اگرچه نفس انسان، در نهايت و با سير تكاملي خاص خود، غير مادي مي شود ولي در آغاز آفرينش، جسماني است و از جسم و بدن زاييده مي گردد.
به عقيده ملاصدرا نفس انسان، نخست در مرتبه جمادي است و سپس با خروج از مرحله جمادي به حالت جنيني و در مرحله نباتي (نفس نباتي) قرار مي گيرد و پس از آن به مرحله حيواني (نفس حيواني) وارد مي شود و در دوره بلوغ حقيقي خود به مرحله نفس انساني مي رسد و «نفس ناطقه» مي گردد. پس از اين مرحله نيز مي تواند با كوشش و تمرين و تربيت روحي و عقلي خود، به بلوغ انساني برسد (كه نام آنرا نفس قدسي و عقل بالفعل مي گذارد) و كمتر كسي توان رسيدن به اين مرحله را دارد.
تمام اين مراحل درواقع سير در يك مسير و خروج از قوه به فعليت مي باشد. هر مرحله بعدي براي مرحله قبلي امري بالقوه و طي درجات اشتدادي و از ضعف به قوت رفتن است; ولي مجموعه اين نقاط يك خط را ترسيم مي كنند كه به آن «حيات انساني» و «خط تكامل» مي گوييم و بر اساس قاعده وجود مشكك و حركت جوهري انجام مي گيرد.
مهم است كه بدانيم دخول در هر مرحله نه فقط بمعناي فاصله گرفتن از مرحله قبل نيست بلكه همواره، هر مرحله بالاتر جامع و شامل مراحل ضعيفتر قبل از خود نيز مي باشد و قاعده آنستكه هر وجود قوي ـ بر اساس مشكِّك بودن وجود ـ شامل همه مراتب وجودي ضعيفتر قبل از خود مي باشد.
وي كساني همچون مشائين را ملامت مي كند، كه نفس را جوهري ايستا مي دانند كه از اول تا آخر زندگي در يك حالت است و حركت جوهري ندارد، و بالطبع با كساني ـ مانند دكارت ـ كه ميان نفس و بدن جدايي مطلق قائلند نيز مخالف است.
ملاصدرا نيز مانند ديگر فلاسفه مسلمان معتقد به تجرد (غيرمادي بودن) نفس است اما نه بصورتي كه مكاتب پيش از او مي گفتند. بنظر وي تجرد نفس، تدريجي و ناشي از سير صعودي و تكاملي آن ـ و باصطلاح خود او: با حركت جوهري ـ است. حركت جوهري در بدن به پيري و فناي آن منتهي مي شود ولي حركت در نفس، حركتي رو بسوي عقلانيت است و روزبروز قويتر و فعالتر مي گردد. نفس تكامل يافته پس از جدا شدن از بدن و رفع نياز از آن، نهايتاً به «عقل مجرد» بدل مي گردد و در فضايي بهتر از فضاي مادي به زندگي مي پردازد.
نفس شناسي فلسفي ملاصدرا بر اصول ديگر فلسفه او بنا شده است كه عيناً دلايل اثبات اين نظريه هم شمرده مي شوند به اين صورت:
1 ـ جوهر مادي بطور طبيعي حركت تكاملي دارد و طبيعت ـ برخلاف نظر مشائين ـ ايستا نيست بلكه حركت جوهري ديناميسم آن است.
2ـ هدف غايي آفرينش هر موجود در آن موجود استعدادهايي را مي گذارد كه بايد با حركت جوهري آن بروز كند. گرچه بدن و نفس هر دو در ماده جسم او قرار دارند ولي اختلاف اهداف غايي و غرض نهايي در ايندو، دوگونه استعداد در آنها گذاشته و اين امري عادي است، زيرا مي بينيد كه نبات و حيوان هر دو از ماده بوجود مي آيند ولي يكي داراي نفس حيواني مي شود و ديگري نبات باقي مي ماند.
3ـ نفس انسان همان «من» و «خود» اوست و علي رغم اختلاف تدريجي نفس و بدن، «خود» يا «من» انسان قابل تجزيه نيست و تركيب جسم و بدن بصورت اتحاد است نه انضمام و تركيب خارجي.
4ـ گرچه بدن از ماده و اجزاء بسياري تركيب شده ولي نفس و من انساني او بسيط و غير قابل تجزيه و تقسيم است و براساس قاعده ديگر فلسفي كه مي گويد «بسيط الحقيقة كل الأشياء»، تمام آثار دروني و خارجي و افعال و انفعالات انسان متعلق به خود و نفس اوست و از وحدت او سرچشمه مي گيرد. «النفس في وحدتها كل القوي»، (نفس در عين وحدت و بساطت، همه قواي خود نيز هست).
5 ـ نفس با آنكه مجرد و مستقل است ولي براي ادراكات خود، عملاً نيازمند حواس پنجگانه و مغز و اعصاب است و براي افعال بدني خود نيز به اندامهاي مربوطه نياز دارد. همه اينها ابزارهاي نفس و عوامل انفعالات و افعال او مي باشند. ملاصدرا نفس را مدير و نگهبان بدن مي داند نه بعكس آن، و مي گويد باد كشتي را مي برد نه كشتي باد را.
6ـ هر چه نفس در حين حركت جوهري كاملتر شود نياز او به بدن كمتر مي شود و مرگ طبيعي (نه بر اثر حوادث بلكه) نتيجه جدا شدن اختياري نفس از بدن و تجرد بالفعل اوست. اين تفسير ملاصدرا از مرگ برخلاف نظريه پزشكي باستان (جالينوس و بقراط) و پزشكي جديد است.
فلاسفه مسلمان براي اثبات تجرد[1] نفس براهيني اقامه نموده اند; از جمله آن كه:
انسان مي تواند علاوه بر درك و حس جزئيات، امور و مفاهيم كلي و انتزاعي را درك و تحليل كند و براي آن احكامي بيابد. تمام امور انتزاعي و كلي، غير مادي هستند، (زيرا قبلاً ويژگيهاي ماده و مادي بودن از آنها سلب شده) و هر شيء غيرمادي رتبتاً بالاتر از ماده است و نمي تواند محتاج به ماده باشد و بايد براي خود ظرف و حوزه اي مستقل و غير مادي دارا باشد كه آنرا حمل كند[2] و گرنه مادي خواهد شد.
حوزه مستقلي را كه كليات (ادراكات كلي و انتزاعي انسان) در آن قرار مي گيرد، فلاسفه «ذهن» مي گويند كه بايد آنرا جداي از ابزارهاي جسماني و لايه هاي مغز (Cortex) دانست.
انكار تجرد نفس يا ذهن، نوعي آسانطلبي در پژوهش و تنبلي فلسفي است; زيرا بذل دقت و توجه به دلايل منطقي مي تواند ما را به تجرد نفس و ذهن برساند، گرچه برخي گويي حوصله آنرا ندارند.
فلاسفه براهين ديگري نيز اقامه كرده اند كه در كتب ملاصدرا و ديگران آمده است.
تجربه هايي مانند حس ششم، تله پاتي، ادراكات بعد از مرگ براي كساني كه دوباره به زندگي برگشته اند، رؤياهاي صادقه و مانند اينها از پديده هاي (متاسايكو) و شگفت انگيز غيرعادي كه با ساختمان بدن نمي سازند، مي توانند اشاره به تجرد نفس باشند.

معاد و رستاخيز
 

مسئله معاد را مي توان يكي از مسائل گمشده فلسفه و متافيزيك دانست. پيش از ملاصدرا اين مسئله را از مسائل علم كلام مي دانستند، با آنكه معاد يكي از شاخه هاي مسئله نفس و فنا يا خلود آن پس از مرگ مي باشد كه در چارچوب موضوع و مسائل فلسفه قرار دارد.[3] غير فلسفيترين پاسخها به اين مسئله، انكار معاد و جهان يا جهانهاي ديگر است كه اديان و حكماي اشراقي به آن اشاره كرده اند.
ملاصدرا توانست اين مسئله را در قالب مسئله اي فلسفي مطرح و در دنبال مباحث مربوط به نفس انساني و قوا و ادراكات او قرار دهد. براساس اعتقادات اسلامي و قرآني، جهان ماده فرجامي دارد كه در آن ماده شكل عوض مي كند[4] يا بكلي از بين مي رود. ولي در واقعه اي دوباره (كه آنرا مي توان انفجار بزرگ يا بيگ بنگ دوم ناميد) انسان و اشياء بصورتي خاص ظاهر مي شوند.
ملاصدرا در يك نظريه جديد اظهار كرد كه «حشر» يا حضور دستجمعي بشر در روز واپسين مخصوص انسان نيست و همه موجودات را شامل مي شود.[5] اين نظريه از تفسير معاد با نظريه هاي فرجام تبدل ماهيت فيزيكي جهان سازش بيشتري دارد.
«قيامت» يا روز برهم ريختن نظم و شكل طبيعت، صحنه «حشر»، يعني حضور همه افراد بشر و اشياء، را بدنبال دارد. بگفته ملاصدرا زمان، سبب تفرق مردم در طول زمان است وقتي زمان و مكان كه دو عامل پراكندگي بشر هستند از بين برود همه يكجا جمع خواهند شد. در فلسفه ملاصدرا، جهان آخرت عالمي ديگر است كه بجز ماده و جرم و جسم و زمان (كه مخصوص ماده است) فرقي با اين جهان ندارد و صورت و شكل اشياء بظاهر فرقي نمي كند. اين جهان را جهان مثالي ناميده اند كه به خواص انرژيهاي محض شباهت بيشتري دارد.
«جهان مثالي» يكي از جهانهاي سه گانه اي است كه ملاصدرا در جهانبيني خود ـ همانند صوفيان ـ به آن معتقد است: عالم ماده ـ عالم مثال (يا خيال) ـ عالم عقل و معقولات.
اين جهانها، سه منطقه جدا از هم نيستند بلكه تقسيمبندي آنها براساس قوت و ضعف و كمال و نقص آنها و ـ بتعبير ملاصدرا ـ به نزديكي يا دوريشان نسبت به منبع «وجود محض»، يعني خداوند است.
در اين نظريه، جهان عقلي كاملتر از جهانهاي ديگر است و بر جهانهاي پايينتر خود احاطه كامل دارد. اين احاطه بمعناي احاطه هندسي نيست بلكه مفهوم فلسفي دارد، يعني همه جنبه هاي مثبت جهان پايينتر را داراست. جهان مادي، نارسا ميباشد و موجودات آن اسير زمان و مكان و جسمانيت و محدوديتهاي طبيعي و فيزيكي بسيار است.
عالم بالاتر عالم مثال است (كه همانند قوه خيال در انسان) محدوديت زماني و مكاني و جسماني ندارد و موجودات در آنجا زندگي كاملتري دارند و درجه وجودي آنان بالاتر است. عالم عقل از آنهم نامحدودتر و كاملتر است.
به نظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و يا نابودي جهان گرچه جسم ظاهري خود را از دست مي دهد ولي داراي جسمي ديگر مي شود مانند بدن سابق او كه همه مشخصات بدن دنيوي او را داراست.[6] همچنين در آن قالب جديد، داده هاي علمي و اطلاعاتي خود را كه در قوه خيال او ذخيره شده (و پيش از اين گفتيم كه قوه خيال را غير مادي مي داند) بهمراه دارد، درنتيجه «من» انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملكات و تمنّيات دنيوي او بصورت بدني داراي نفس ظاهر مي شود و همه افراد انسان در آن عالم يكديگر را بهمان صورت (بدون ماده) و خصلت دنيايي خواهند ديد، و يكديگر را بخوبي خواهند شناخت.
عده اي از متكلمان كه معاد جسماني را پذيرفته بودند گمان مي كردند كه در روز معاد بايستي نفس با سير قهقرائي بسوي وضعيت سابق مادي خود برگردد. ملاصدرا اين انديشه را عاميانه دانسته و بگونه اي استدلال مي كند تا ثابت كند كه نفس بدون بازگشت قهقرائي به وضع مادي سابق، داراي بدن شود، بدني كه وي معتقد است كه مانند لباسي است كه در زير لباس رو پوشيده باشند، در باطن اين بدن ظاهري قرار دارد و قالب نفس انسان است و اين بدن كه از مواد شيميايي و آلي ظاهري (كه ياخته هاي آن روز بروز عوض مي شود)ساخته شده، چون ثباتي ندارد قابل آن نيست كه متعلق نفس مجرد باشد.
ملاصدرا معتقد بود كه راه حل او براي اثبات جسماني معاد انسانها با قرآن منطبق است ولي عده اي از فلاسفه بعد از ملاصدرا با ترديد يا انكار با آن روبرو شده و معتقد به نياز اين نظريه شجاعانه و مبتكرانه به تكميل هستند و ممكن است پيشرفت علم در آينده جهان به اين تكامل انديشه بشر نسبت به حيات و جاودانگي پس از مرگ كمك كند.
ملاصدرا نسبت به مسئله تناسخ بشدت مخالف بوده و آنرا با دلائل فلسفي رد مي كند و مطالبي را كه به برخي از حكماي پيش از سقراط نسبت داده اند توجيه مي نمايد. وي ميگويد بدن حقيقي انسان كه پس از مرگ با نفس انسان قرين است از انديشه و كردار انسان اثر پذيرفته و شكل عوض مي كند; افرادي كه خصلتهاي حيواني «ملكه» آنها مي شود بصورت همان حيوان درمي آيند و در آخرت و حشر هم با همان شكل متجسّد و مجسم مي گردند. وي مي گويد مقصود حكماي قديم و برخي مذاهب معتقد به تناسخ همين تغيير شكل نهاد دروني انسان بوده است.

متافيزيك مرگ
 

يكي از مسائل مباحث فلسفي نفس، موضوع مرگ است كه ملاصدرا آنرا از علوم طبيعي به فلسفه وارد ساخته و درباره آن بحث كرده است.
ملاصدرا مرگ را اعراض نفس از بدن و ترك آن مي داند. وي عقيده زيست شناسان و پزشكان كه مرگ را معلول تباهي و خرابي بدن و درهم ريختن نظم طبيعي آن مي دانند و به كسي تشبيه مي كنند كه خانه اش خراب شود و ناچار بجاي ديگري پناه ببرد، نمي پذيرد و مي گويد:
مرگ بر دو گونه است: مرگ طبيعي و مرگ با حادثه اتفاقي (مرگ اخترامي). در مرگ طبيعي، نفس در سير كمالي خود هنگامي كه نيازي به بدن نبيند آنرا رها مي كند و ما آنرا مرگ طبيعي مي گوييم. وي بدن را به كشتي و نفس را به بادي كه كشتي را مي برد تشبيه مي كند و ميگويد همانگونه كه اگر باد نباشد كشتي هم از حركت باز خواهد ايستاد، وقتي نفس از بدن جدا شود حيات هم از ميان خواهد رفت.
ملاصدرا با اشاره به حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه در آن آمده است «تمام بدن را خاك خواهد خورد جز «بُن مايه» تن را كه بدن انسان از آن آفريده شده است»،[7]مي گويد انسان پس از مرگ قوه خيال را كه «بُن مايه» انسان و حاوي تمام صورتها (و داده ها)ي انسان دنيوي است و غير مادي و غير وابسته به جهان مادي است با خود مي برد و شخصيت همين انسان دنيوي را با تواناييها و قواي بيشتر در آخرت بازسازي مي نمايد.
مرگ بدن را نابود نمي كند، بلكه آنرا پراكنده مي سازد و با حفظ اصل و مايه آن صفات آنرا از او مي گيرد و هر گاه بخواهد مي تواند آن صفات را به مايه اصلي بدن بازگرداند.[8]
مرگ در ادبيات عرفاني اسلامي و ايراني ـ بويژه در مثنوي مولوي جلال الدين ـ تولدي تازه و دروازه اي براي ورود به جهاني ديگر دانسته شده كه بهتر است بجاي مرگ، نام آنرا زندگي بگذارند. مولوي تبديل جَنين انسان از ماده بيروح به حالت نباتي و سپس حيواني و انساني را مرحله بمرحله مردن يا تولدي تازه مي نامد و مي گويد كه انسان تكامل يافته مي تواند با مردن بصورت فرشته درآيد يا حتي از فرشتگان هم بالاتر برود.

تفسير و هرمنوتيك ملاصدرا
 

مباحث مربوط به تفسير كتاب آسماني در جوامع مسلمان از آغاز نزول آن معمول گرديد و روشهاي گوناگوني در تفسير بوجود آمد. ملاصدرا روش و اصولي را در تفسير در پيش گرفت كه ميتوان گفت در ميان شيعه باطني (باطنيان) كم و بيش شناخته شده بود.
همان طور كه قبلاً ديديم وي به جهانهاي سه گانه و عمودي جهان حسي، خيالي يا مثال و بالاخره جهان عقل معتقد است. براساس يك نظريه عرفاني، «وحي» يا كلام الهي مستقيم به عالم ماده نازل نمي شود بلكه معناي «نزول»، طي پله به پله مراحل عقلي، مثالي، مادي و يا حسي است و نفس پيامبر بايد نخست از دو مرحله ماده و مثال بگذرد تا در مرحله عقول بتواند وحي را دريافت و كلام خدا را بشنود و «فهم» كند، اين كلام سپس به زبان قابل فهم مردم درآمده و به عالم ماده نازل مي شود.
ملاصدرا معتقد است كه براي درك مفاهيم قرآني بايستي از الفاظ آن عبور كرد و به مفاهيم پس پرده آن در عوالم مافوق رسيد كه اصطلاحاً به آن «تأويل» ميگويد. اين كلمه در زبان عربي بمعناي «رساندن به اصل» است يعني بايد بدون ترك معاني ظاهري قرآن، به عمق آن معاني رسيد. رسيدن به عمق عقلي معاني قرآن بايد با استمداد از حواس باطني باشد و بدون مكاشفه ممكن نيست.
از طرفي كلام خدا را ملاصدرا و عده از صوفيه «فعل» خدا مي دانند، زيرا در قرآن آمده است «هنگاميكه خداوند چيزي را اراده كند به آن مي گويد: «بشو!» و آنچيز بوجود خواهد آمد» اين كلام را در اصطلاح «كُن وجودي» مي نامند كه ممكن است با كلمه لوگوس بيك معنا باشد. بنابرين خداوند براي آفرينش «كلام وجودي» را بكار مي برد و براي سخن با مردم با كلام زباني و قراردادي رائج.
از اينجاست كه تفسير كلام خدا بمعناي اعم، شامل تفسير پديده هاي جهان هم مي شود و ملاصدرا سه قرن پيش از هايدگر و فلاسفه ديگر هرمنوتيك فلسفي را با هرمنوتيك سنتي كتاب مقدس درهم آميخت و شايد بتوان فلسفه تفسير او را پلي براي آشتي آن دو مكتب هرمنوتيك دانست.

پي نوشت ها :
 

[1]. هانري كرُبن معتقد بود كه مجرد در اصطلاح فلسفه اسلامي كه همان Khoristosيوناني است معادل Travscendantاست نه immaterial يا incorporal.
[2]. اين عدم نياز مجردها به ماده با اين مطلب منافاتي ندارد كه بدن مادي امور مورد نياز مجردات را براي آن تحصيل و آماده كند، مثلاً قشر بالاي مغز و سلسله اعصاب، وسائل و ابزاري براي اجراي اراده نفس يا انتقال انفعالات بسوي نفس باشند. در نمونه هاي روزمره نيز كليد و ابزار الكتريكي هيچكدام الكتريكي نيستند ولي مي توانند (و بايد) در خدمت آن و اتصال آن به بخشهاي ديگر و تجلي فوائد آن باشند.
[3]. علوم طبيعي و فيزيك نيز ناگزير بايستي از نظر پايان آنتروپي ماده جهان با فرض بقاء انرژي، به اين مسئله بپردازد و بررسي كند كه سرنوشت جهان و كيهان پس از «بيگ بنگ» يا احتمالي ديگر، چه خواهد بود.
[4]. بتعبير فيزيكدانان غلبه ضد ماده بر ماده و نابودي ماده كنوني جهان.
[5]. ملاصدرا رساله اي بهمين منظور نوشته است. ر.ك: «رسالة الحشر».
[6]. ملاصدرا تأكيد دارد كه برخلاف گمان بيشتر مردم، بدن نگهبان و حامل نفس نيست، بلكه اين نفس است كه پس از برقراري خود بدن را نگه مي دارد. از اينرو نفس پس از مرگ براي خود بدني دارد.
[7]. مي توانيم آنرا همان DNA يا همانند آن ولي ناشناخته بدانيم. در حديث نام آنرا «عَجبُ الذَنَب» گذاشته است.
[8]. در قرآن مرگ انسان به خواب زمستاني نباتات تشبيه شده است.
 

منبع:www.mullasadra.org